"و این شعر این سپیده ی ملال آور، این تجلی روح و جان، این غلیان تاریخی، پاسخگوی بی قراری ام نیست! گمگشته در هزارتوی انتخاب هام، محاط جعبه ای استخوانی، در برابر عدالت کاىنات، بی سیگار، سرشار بغض، ایستاده ام! کاش می توانستم پشت خاطراتت پنهان شوم، کاش می شد دامن چشمانت را بگیرم، پا بر زمین بکوبم، همه زار شوم، تا دلت برایم بسوزد؛ تا تشر بزنی به همه ی نَشود گویان عالم، به همان ها که سنگ بر پیشانی احساس می زنند! کاش می شد! کاش در این قفسه ها در این گنجه ها در این خوب باشی، چاره ای ندارن جز به سمتِت اومدن!
سرنوشت را می توان از سر، نوشت؟!
دیر یا زود! مساله این است!
کاش ,ها ,بی , ,شوم، ,ام ,کاش می ,در این ,ها در ,این سپیده ,می شد
درباره این سایت